سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اس ام اس های عاشقانه جدید سری

    نظر

توی قلبم نوشتم ورود ممنوع !
حالا که وارد شدی ، خروج ممنوع !!

ش

روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد
تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گل های بهار از نظر افتاد ...

 

 

نه یادی میکنی نه میری از یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
مرا کردی تو ای دوست ، فراموش
فراموشیست رسم آدمیزاد ...

 

 

یه تکه سلام ، دو فنجان مکث و یک لحظه سکوت به احترام نام قشنگت . . .

 

 

اگر تمامی ابر های آسمان ببارند ، گل های قالی نخواهند شکفت
و این قانون زیر پا ماندن است . . .



عشق تو همچون افق بی انتهاست
قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست
زندگی با آرزو ها روبروست
با تو بودن از برایم ارزوست . . .


نترسم که با دیگری خو کنی ، تو با من چه کردی که با او کنی ؟


دلم خوش بود تقدیرم به دست تو رقم خورده
کسی جز دست نا اهلان دل ما را نیازرده
دلم خوش بود با عشقت غم دنیا حریفم نیست
شنیدم عاقبت گفتی که عاشق مثل من کم نیست . . .

 


به خاموشی ما منگر که ما خود معدن رازیم.. فلک بشکست بال ما وگرنه اهل پروازیم…

 -


در جهان هرگز مشو مدیون احساس کسی. تا نباشد در جهان عمرت گروگان کسی.

به خاطر خاطره هایت خاطرت در خاطرم خاطره انگیزترین خاطره هاست…

نمیدانم چه باید کرد با این قلب آشفته. به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم…



زندگی هدیه ایست از طرف خدا به ما و نحوه زندگی کردن هدیه ایست از طرف ما به خدا پس سعی کنیم بهترین هدیه را به خدا بدهیم…

میخوام که عاشقت بشم، گل شقایقت بشم دلم واست تنگ شده، گفتم مزاحمت بشم…

ای که با یاد تو در آتش شب میسوزم. یاد من کن که به یادت همه شب میسوزم…

اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم ، هزاران جلد کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست : دوستت دارم !

زمانی که مرا ندانسته به دنیا آوردند ، پیوسته می گفتند دوست بدار و حالا که دوست دارم می گویند فراموش کن !

در مرام ما هرگز نیست ترک دوست ، چون که با او عهد بستیم جان ما همراه اوست .

 


کاش معشوقه ز عاشق طلب جان می کرد
تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی .


خواهم که ببوسمت ای نوشخند صبح ، خواهم که بنوشمت ای چشمه ی شراب ، بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند ، خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب .

ساز گلهای دلم آهنگ توست = حس نکردی یک نفر دلتنگ توست ؟

 


الاهه ی اشک

    نظر

وقتی چیکه چیکه اشکات روی گونت می ریزه….. وقتی می گردی اونی رو پیدا کنی که می خوای … بعد یه لحظه خودتم گم می کنی وقتی می خوای بخندی اما اشک امانتو بریده .… وقتی می خوای گریه کنی اما غرور بهت اجازه نمی ده .…اونوقته که تازه می فهمی بغضت داره داغونت می کنه….. اونوقته که می فهمی کسانی رو کم داری … اونوقته که می فهمی هر کسی رو رها کردن راحت نیست ….. آره خودتم اینو خوب میدونی که اگه صداقت رو قبول نکنی خدا بهت پشت می کنه…… وقتی نمی دونی برای آروم شدنت باید چیکار کنی ….. وقتی هنوز تو لحظه هات صدای نفس های ؟ جاری ….. اون زمان که اشک از چشمات حلقه حلقه پایین میاد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته ؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندی ؟ می بینی همون گوشه ی متروکه ی ذهنت که رهام کردی به امید خدا و خودت راه افتادی تا به آسمون برسی …. خودت راه افتادی تا سفر رو به پایان برسونی…. بدوون ؟ ...بدون پاهای ؟.... اما بین سفر احساس کردی که یه چیزی کم داری … برگشتی که ؟ با خودت ببری !!! ؛ حالا … حالا … اون دیگه نیست … اون دیگه وجود نداره.. دیگه حرفی ندارم ….


شکسته

    نظر
چقدر امروز من شکسته ام... می خوام از دست تو بگریم تا برسم به اوج ابرا... دیگه حتی چشمامم کم آوردن توی این هجوم اشکا...
می دونی؟! راحته مردن... اما وقتی موندی دیگه تو باید بجنگی...
چرا حتی لحظه ها سنگین شدن.؟! همون دقایقی که با تو حتی یه لحظه هم نبودن.
سینه ی سنگین و پر غصه ی من... پر بغضه... تو کجا و دستای خالی و سرد من کجا..؟!
هی ! بیا ! کوچه ی این دل تنگه اما خالی از صدای پات..سرده اما منتظر برای هرم گرمای نفسهات.
کاش می شد فقط خوبی ها و لحظه های خوب و پرخاطره با تو بمونه تو خاطرم.
اگه کوچت بی صدا بود... ولی تا دلت بخواد گریه های من پر فریاد بود و هق هق. من تنها من خسته... هر چی باشم عاشق تو... قلبمو با هر دو دستم می ذارم سر راهت.
یه روزی شاید بمونی با دلم. تا از همه خستگی هام هیچی نمونه، بدم به باد و بزنم فریاد.
شاید که تو تا همیشه باشی پیشم.
من تنها، من خسته، پر دردم، پر غصه.
می دونم که تو می تونی و فقط خودت می تونی دستامو تو دست بگیری ببری تا اوج ابرا

دل سوختن

    نظر
دل سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...

من و گل رز

    نظر

من و گل رز قرمزی که توی حصار شیشه ای محبوس شده بود . روبروی هم . با یک خروار دلیل برای شادیهای مشترک و یک کمی غصه برای همدردی . گل رز قشنگم تو منو یاد کسی که تورو بمن هدیه کرد می ندازی .ولی من . نمی خواهی بگی که من تورو یاد اون کسی می ندازم که تو رو توی اون شیشه ی کذایی کرده . اگه بخواهی ،یکروز زندان شیشه ایتو می شکنم و میارمت بیرون . ولی. ولی اونوقت می میری .آخه بیرون ، توی دنیای ما هوا خیلی سرده .می دونی سرد چیه؟ گلها تحملشو ندارن . من نمی خوام حصارتو بشکنم که بعدش ببینم که توی دنیای سنگی ما قلبت شکسته شده یا توی این سرمای قلب آدمها قلب کوچولوی سرخت یخ زده باشه . ولی من مواظبت هستم . من دوستتم .ولی .می دونی چیه؟ می ترسم تو معنی دوستیو نفهمی . آخه هر چی باشه تو یک گل پارچه ای هستی . یک گل مصنوعی با یک دنیای مصنوعی . تو دوست من هستی؟ یعنی قلبت هم پارچه ایه؟


خسته

    نظر

خسته شدم از کوچه و پس کوچه‌ها، همش کوچه، هی می‌دوم، هر دفعه دنبال کسی، دنبال چیزی، این گمشده‌های من، انگار تمامی ندارند، گمشده هم نباشد دنبال خودم می‌گردم، خودم هم که نباشم باز می دوم...
کوچه‌های بن بست، مارپیچ‌هایی که همیشه آخرش به هیچ کجایی ختم نمی‌شود
همین دیشب آنقدر دویدم که، اشکم درآمد، کوچه‌ها تنگ و گشاد می‌شدند، باریک باریک یا پهن پهن، هوا تاریک می‌شد و بعد از چند لحظه روشن، سرد بود و بعد اصلن دمای هوا را حس نمی‌کردم، کف زمین زیر پاهایم، یخ بسته بود، زمستان بود اما باز هم چند لحظه... بعد هیچی نبود.
توی یکی از پیچ‌ها تازه یادم افتاد باید کسی را پیدا کنم و چیزی به او بگویم همین باعث شد که با اطمینان بدوم، ترس تمام وجودم را گرفته‌ بود، ترس را خیلی کم احساس کرده‌ام ولی در آن لحظه از ماندن در کوچه‌ها ترسیدم.
بالاخره انتهای کوچه‌ای، به جایی شبیه پارک یا شاید فضایی که قبلن پارک بوده رسیدم، سنگی و سرد با هوای مه گرفته، باران، باران هم می‌بارید، چرا من خیس نبودم؟ انتهای کوچه ایستاده بودم وقتی متوجه شدم که خیس نشده‌ام برگشتم بالای سرم را نگاه کردم، کوچه‌ها، سقف داشتند...
پایم را که در آن جا گذاشتم، خیس آب شدم، جایی که ایستاده‌ بودم بلند تر از جاهای دیگربود و روبرویم پله‌های پهنی بود که پایین می‌رفت، زنی با لباس سیاه و صورت پوشیده با چتری سیاه، با عجله داشت از پله‌ها می‌آمد بالا، به طرف جایی که ایستاده بودم، مردی با لباس سیاه و صورتی پوشیده چند پله جلوتر از زن و با عجله می‌آمد، زن وقتی به او رسید چترش را بست و با زور به دست مرد داد و رفت.
مرد لحظه‌ای مکث کرد و بعد چتر را بالای سرش گرفت و راه افتاد...
و من دیدم که زن کمی جلوتر از مرد و بدون چتر داشت می‌رفت و مرد پشت سر او با چتر.
آنها رفتند و من مثل آدمهایی که گیج شده باشند از پله‌ها پایین رفتم...
کف زمین پر از آب بود و کمی گل‌آلود، توجهی نکردم و باز دویدم، سر چهارراهی رسیدم و باز مستقیم رفتم، انگار که کسی را دیده باشم هی صدایش می‌زدم که بایستد ولی نه کسی بود و نه صدایی، زانو زدم روی زمین و خیره شدم به باران...


تو را من دوست میدارم

    نظر
تو را من دوست می دارم


شبی آرام بود و من
چون همیشه غرق رویایت
دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان
من امشب انتظار بودنت را می کشم
کاش من عطر قدومت را میان این نسیم مملو از گریه
میان ابر های مملو از فریاد رعد و برق یا باران
کاش من عطر قدومت را دوباره می چشیدم
خدایا
چه سرد است
من اما همه دردم
بی حضورت بی صدایت ای سراپا همه خوبی همه عشق
همه باران همه یاس
ای حضور تو حضور باغها
ای که عطر بدنت همچو صد جرعه شراب
مست گرداند من
من عاشق من دیوانه تو، من بی می مست
کاش امشب بودی
من برایت حرف دارم سالها
من تو را می خواهم
من تو را می خوانم
من فقط با غم تو غمگینم
من فقط گهگاهی نیمه شب می خوابم
ورنه هر شب تنها بی تو خوابم هیچ است
کاش یک شب و فقط یک شب زود
باز هم گرم حضورت


سرد چشمانم را غرق رویا می کرد
بخواب ای نازنینم
مهربانم
دلنشینم
منم من عاشقت
آرام باش ای بهترینم
من اینجا مست مستم
مست و بی پروا
شبانگاهان منم گرمای عشقت را درون قلبم خواهان
همان شبها که من مست حضور تو
نیاز تو
دو چشم دلنواز تو
خیابان را چو مستان نعره زن طی می کنم شاید تو را در حاله ای از نور من دیدم
ولی ای کاش می بودی و من نعره زن از مستی عشق تو اینجا باز در کنج قفس رویا نمی چیدم
من اینجا کنج زندان پر عطش پر عشق یا دیوانه ام این را نمی دانم
فقط میدانم ای تنها حضور بی حضور
ای که آغشته به تو دستان افکارم
در این دنیای پر رنگ و ریای بی نفس بی عشق بی پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز

تو را من دوست میدارم......



اگه بلدین بخونین قشنگه

    نظر
   to live is to love   to love is to feel  

             to feel is to hurt   to hurt is to lose 


            to lose is to hate   to hate is to heal 


        to heal is to change   to change is to risk


     love is risk every on takes some of us win


          some of us lose its a lottery of hearts


            you never know what to expect  


   just keep playing odds and prays for best


        have a fun and keep your masksk on


                                The End


...

    نظر

روزی روی یه دیوار این عبارت را خوندم :

گفت باورم کن !

گفتم به تو شک دارم وباورت نمیکنم !

گفت پس مرا دیگر باتو کاری نیست .مرا به حال خود رها کن و برو!بعد خودش زودتر از من رفت !

چند وقت بعد روی همون دیوار !

گفت باورم میکنی !

گفتم آری همیشه باورت داشتم ،همیشه باورت دارم وهمیشه باورت خواهم داشت.                

او اسخ داد: تو تنها کسی هستی که به همراهیش تا ابد امیدوارم .


..

    نظر

قصه - ولنتاین - از کجا شروع شد؟ دقیقا از گل و ماه و ستاره !
حدودای 1700 سال پیش در روم (اونوقت ها شما هنوز به دنیا نیومده بودین!) حاکمی بنام کلودیوس بوده که فکر میکرده سربازای مجرد از متاهل ها قویتر هستن. واسه همینم ازدواج رو ممنوع میکنه تا سربازاش نتوننن ازدواج کنن و بقول خودش قوی بمونن. هر کسی هم که سرپیچی میکرده کشته میشده. این وسط یک کشیش به نام ولنتاین، برای سربازای رومی خطبه عقد میخونده ! حالا اینکه اون زمانا خطبه هم بوده یا همینجوری الکی پلکی بوده من نمیدونم والا، خلاصه حاکم از این جریان خبردار می‌شه و دستور می‌ده که ولنتاین روبندازن زندان

 

والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شه. اینجاس که میگن خر بیار و باقالی بارکن! خلاصه نامه نگاری و sms بازی و اینا شروع میشه و هر بار که ولنتاین برای دخترک نامه ای مینوشته زیرش مینوشته “از طرف ولنتاین تو”. این که زیر همه کارت های روز ولنتاین می بینید که نوشتن “From your Valentine” از همونجا اومده. خوب کجا بودیم ؟ آهان. بالاخره این جناب ولنتابن چند روز بعدش بخاطر قانون شکنی اعدام میشه و چون جرمش هم رسوندن دختر و پسرای عاشق به همدیگه بوده از اون به عنوان شهید راه عشق یاد میکنند و از اون زمان ولنتاین رو بعنوان نماد یک عاشق تمام عیار مطرح کردن و روزشو روز عشق گذاشتن. همین دیگه !